اهل تهرانم...
اهل تهرانم...
اهل تهرانم...
اهل تهرانم
روزگارم دودی
زدن ماسک ندارد سودی
سر و ته ناپیدا
در سرم هست سودا،
که سحر خواب بیدار،بروم بر سر کار
مترو داریم،..........تندتر از عمر ِ گران
و حراجی که در آن پُر غوغاست
زیر پای مردم، روی قانون ِغرور
لِه شود حرمتها، دور شوند عاشقها.
من مسلمانم
قبله ام آیینه
من وضو در پارتی
با جامی شراب می گیرم.
چشمم بر راه ِ ......آنچه مُد می پوشد
برق نیز گشته گرون
تا بخواهیم مو را، رو به بالا رانیم.
اهل تهرانم
یک برادر دارم
که به ذهنش پرواز
هست بر روی زمین هم ممکن.
او فضا را دیده،
یاری ِ گرد و قرص را مدیون است.
مادرم بی رحم است!
که پسر در اوج وُ
او در پی ِ ناله و نفرین کردن.
پدرم بی پول است
خانه ای دارد ، از بهر ِ رهن.
پیشه ای باید داشت
بدهد خرج ِ تیپ
گاه گاهی بدنی می سازم، می فروشم به اُتو
چیزها دیدم در روی زمین:
پله هایی که به گلخانه شهوت می رفت.
من گدایی دیدم،
زیر پا سانتافه، رفت و آواز ِ نداری سر داد
و سپوری که به هشتصد دینار، شب دهد جولانها
من کتابی دیدم، دست ِ یک دانشجو
بعد ِ قاب ِ مدرک
بی کار، ندارد هشتاد درهم
دو قطار هم دیدم
که در این تکنولوژی......می زنند بر هم شاخ
و هواپیمایی،
که در آن اوج کُشد جان ِ فلانی ها را.
اهل طهرانم، اما........
شهر ناپیدا شد
توی دود و سرما.
سرما،..... به سردی ِ قلب ِ آدمها
و خدا هم دور شد
ما به خود وا ماندیم!
کار ِ ما شاید این است:
که از این شهر ِ به غفلت ، برویم
شاید جان ستانیم ز گسل
و به راهی برویم
که حقیقت را
جریان باشد.




